Thursday, May 29, 2008

...یک روز

يك روزي من همسايه بودم با ملائك
يك روزي من بودم و يك اسمان ستاره
يك روزي از اب وضوي دستم جوانه ميزد خاك خسته
يك روزي از اشك چشم مرواريدي مي ساختم غلتان بر سينه چهره
يك روزي شانه هاي يزدان تكيه گاهم بود
يك روزي نام دوست ورد زبانم بود
يك روزي من و بودم و خيل صالحان
يك روزي من بودم عطر گرم عاشقي
يك روزي من بودم فارغ از هر دلواپسي
يك روزي من بودم اشناي ديرين فلك خالي از كين
يك روزي من بودم اواي خوش ربنا
يك روزي من بودم و نداي لا تزغ قلوبنا
يك روزي من بودم نشاني بهشت در دست
اما امروز چه مانده از ان همه زيبائي
من مانده ام و تنها چند سطر كاغذ نوشته پاره
من مانده ام و حسرت يك قطره اشك
من مانده ام و ذهني خسته
من مانده ام با كوله باري خالي و پوچ
چه كسي نشاني بهشت را از دست من ربود؟
چه كسي اينچنين مرا دست و پاي بسته اسير خود نمود؟
دست دنبال گمشده اي ميگردد
آه دلم را كجا گم كرده ام
برگرفته از سایت کاش می شد خدا را بوسید

No comments: