اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد
آفتابی بود ،ابری شد، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد
صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد ؟
هر چه با مقصود خود نزدیکتر می شد ،نشد
هرچه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد ،شد
هر چه روزی آرمان پنداشت ،حرمان شد همه
هر چه می پنداشت درمان است ،عین درد شد
سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد
بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد : زوجی فرد شد
بعد هم تبعید و زندان ابد شد در کویر
عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد
کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل
تا ابد از دامن پر مهر مادر طرد شد
قیصر امین پور
با تشکر از سایت پرشن گالف
No comments:
Post a Comment