انگار همین دیروز بود. سالها پیش تو اوج تنهایی می رفتم آزمایشگاه بیمارستان پیش سعید تا با هم صحبت کنیم. سعید همیشه با روی گشاده و افکار مثبت از من استقبال می کرد. حالا که فکرش رو می کنم می بینم سعید خیلی گردنم حق داره. حالا اینجا تو دیار غربت شنیدن خبر فراق عزیزان آتش به جانم میزنه. نمی دونم چیکار کنم، فقط می دونم شدیدا دلتنگ یه رفیق واقعی هستم که زود از دست دادم. خداوند رحمتش کند
Saturday, November 7, 2009
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment