اعوذ بالله من نفسی
تـوي نجف يـه خونـه بـود، كـه ديواراش كاهگـلـي بـود
اســم صاحـاب اون خونــه، مـــولاي مــردا عـلـي بـود
نصـف شبها بلند ميشــد، يه كيسه داشت كه برميداشـت
خرمـا و نون و خوردنــي، هر چي كه داشت تواون ميذاشت
راهــي كوچـه ها مـيـشد، تـا يـتـيـمها رو سـير كنـه
راهــي كوچـه ها مـيـشد، تـا يـتـيـمها رو سـير كنـه
تـا سفـره خالـيـشـونـو، پـر از نـــون و پـنير كنـه
شب تا سحر پــرسه ميـزد، پـس كــوچـه هـاي كوفـه رو
تـا پــر بــارون بكنـه، بـاغـهـاي بــيـشـكوفـه رو
عـبــادت عــلــي مـگـه، ميـتونـه غـير از اين باشـه
بايـد مـثل علـي بـاشـه، هـر كـي كه اهـل دين باشـه
بايـد مـثل علـي بـاشـه، هـر كـي كه اهـل دين باشـه
بعـد عـلي كـي ميتـونـه، محــــرم راز مـــن بـاشــه
درد دلـم رو گــوش كـنــه، تـا چـاره سـاز مـن بـاشـه
درد دلـم رو گــوش كـنــه، تـا چـاره سـاز مـن بـاشـه
چشماتو واكن آقاجون، بالهاي خستمو ببين
منو نگاه كن آقاجون، دل شكستمو ببين
منو نگاه كن آقاجون، دل شكستمو ببين
مرحوم حاج محمد رضا آقاسی
No comments:
Post a Comment