Friday, September 19, 2008

میلاد

برای روز میلاد تن من
نمی خوام پیرهن شادی بپوشی
به رسم عادت دیرینه حتی
برایم جام سرمستی بنوشی
برای روز میلادم اگر تو
به فکر هدیه ای ارزنده هستی
منو با خود ببر تا اوج خواستن
بگو با من که با من زنده هستی
که من بی تو نه آغازم نه پایان
تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین
بشه بی تو غم فرسودن من
نمی خوام از گلهای سرخ و آبی
برایم تاج خوشبختی بیاری
به ارزش های ایثار محبت
به پایم اشک خوشحالی بباری
بذار از داغی دستهای تنها
بگیره هرم گرما بستر من
بذار با تو بسوزه جسم خستم
ببینی آتش و خاکستر من
تو ای تنها نیاز زنده موندن
بکش دست نوازش بر سر من
به تن کن پیرهنی رنگ محبت
اگه خواستی بیایی دیدن من
که من بی تو نه آغازم نه پایان
تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین
بشه بی تو غم فرسودن من

No comments: