الان داشتم فیلم های مسعود کیمیایی رو مرور می کردم، قیصر، رضا موتوری، گوزنها، دندان مار، رد پای گرگ... همیشه از آخر فیلمهای مسعود بدم می اومد چون قهرمان فیلم آخرش کشته می شد. باید اعتراف کنم که با مرگ قیصر، رضا، سید و قهرمان های قدیمی انگار غیرت و مردونگی هم تو جامعه مرده. دوست دارم داد بزنم: قیصر... کجایی که غیرت و آبرو رو کشتن
دوست دارم بازم قطار اهواز وارد سکوی ایستگاه تهرون بشه و قیصر پاشنه کفشش رو ور بکشه و برگرده پیش ننه
دوست دارم بازم رضای رد پای گرگ سوار اسب بشه و تو میدون فردوسی بتازه
کاشکی رضا موتوری برنمی گشت سینما دیاموند که پولها رو پس بده
کاشکی سید و قدرت گوزنها بازم زنده بودن تا رفاقت زنده می موند
...کاش
صحنه آخر رضا موتوری یادم نمی ره: مردم جنازه رضا رو تو همون کامیون آشغال شهرداری که باهاش تصادف کرده بود گذاشتن و بردن. بعد هم کامیون آبپاش شهرداری همه خونای رو زمین رو شست، انگار که می خواست کثافت رو از تن جامعه بشوره
No comments:
Post a Comment