نمی دونم چند لحظه بود داشتم این دعا رو زمزمه می کردم که بی اختیار به گذشته سفر کردم، گذشته های خیلی دور. یادمه قدیما هر موقع مریض می شدم مادر دعا می خوند و بهم فوت می کرد. وقتی ازش می پرسیدم می گفت از خدا می خواد که به من شفا بده. سالها بعد که بزرگتر شدم راجع به این مسئله خیلی فکر کردم و این که آیا دعا هم به اندازه دارو در بهبودی موثره یا نه. بعدها بارها تو شرایط سخت دعا کردم و کم کم به این نتیجه رسیدم که همه ما فقط وسیله ای هستیم برای بهبود بیماران اما شفا دهنده اصلی جای دیگر و شخص دیگریست. از اون به بعد یادمه که احساس خیلی بهتری پیدا کردم و تموم اون ترس و ناامیدی از وجودم دور شد. الان سالها می گذره اما هنوزم وقتی مریض می شم زیر لب زمزمه می کنم
...یا من اسمه دوا و ذکره شفا
No comments:
Post a Comment