دیشب که به خونه باز می گشتم تزئینات کریسمس رو بعد از سه چهار ماه جمع می کردن تا یه سال دیگه و یه کریسمس دیگه، و من بی اختیار اندیشیدم که سالها از پی هم می گذرند و... ناگهان چقدر زود دیر می شود
حرفهاي ما هنوز ناتمام
تا نگاه ميكني
وقت رفتن است
باز هم همان حكايت هميشگي
پيش از آن كه با خبر شوي
لحظه عزيمت تو ناگزير ميشود
اي دريغ و حسرت هميشگي
،ناگهان
...چقدرزود دير ميشود
شادروان قیصر امین پور
No comments:
Post a Comment