کربلا لبریز عطر یاس شد
نوبت جانبازی عبّاس شد
بازوانش مرگ را بی تاب کرد
تیغ های تشنه را سیراب کرد
تا کنون عباس ها را دیده ای
بوسه ای از دست آنها چیده ای
بنگر این مستان آتش خورده را
بازوان تیر و ترکش خورده را
شیعه یعنی عشقبازی با خدا
یک نیستان تکنوازی با خدا
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی بر شطّ آب
آب گفتم ، سینه ام بی تاب شد
خیمه ها از آه و آتش آب شد
آب گفتم ، تشنگی بیداد کرد
کودکم بی تاب شد ، فریاد کرد
بر زبانش شعله ی آب و عطش
شد ز تیر کین گلویش آبکش
آفتاب از روی زین افتاده است
مشک آبش بر زمین افتاده است
کیست این ساقی که بی دست آمده ست
کز سبوی تیغ سرمست آمده ست
کیست این ساقی که در خون پا نهاد
تیغ ها را دید و پیشانی گشاد
کیست این ساقی که بر خود پا گذاشت
آب را در حسرت لب ها گذاشت
مشک من لبریز آب و آبروست
چشم من با خیمه ها در گفتگوست
ای خدا این مشک را از من مگیر
گر گرفتی اشک را از من مگیر
مرحوم حاج محمدرضا آقاسی
نوبت جانبازی عبّاس شد
بازوانش مرگ را بی تاب کرد
تیغ های تشنه را سیراب کرد
تا کنون عباس ها را دیده ای
بوسه ای از دست آنها چیده ای
بنگر این مستان آتش خورده را
بازوان تیر و ترکش خورده را
شیعه یعنی عشقبازی با خدا
یک نیستان تکنوازی با خدا
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی بر شطّ آب
آب گفتم ، سینه ام بی تاب شد
خیمه ها از آه و آتش آب شد
آب گفتم ، تشنگی بیداد کرد
کودکم بی تاب شد ، فریاد کرد
بر زبانش شعله ی آب و عطش
شد ز تیر کین گلویش آبکش
آفتاب از روی زین افتاده است
مشک آبش بر زمین افتاده است
کیست این ساقی که بی دست آمده ست
کز سبوی تیغ سرمست آمده ست
کیست این ساقی که در خون پا نهاد
تیغ ها را دید و پیشانی گشاد
کیست این ساقی که بر خود پا گذاشت
آب را در حسرت لب ها گذاشت
مشک من لبریز آب و آبروست
چشم من با خیمه ها در گفتگوست
ای خدا این مشک را از من مگیر
گر گرفتی اشک را از من مگیر
مرحوم حاج محمدرضا آقاسی
No comments:
Post a Comment